درس ۹ اسماء و صفات ۲۶ جولای ۲۰۲۰

از wikithaqalayn
پرش به: ناوبری، جستجو

معرفت الله بالله

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ صَالِحٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ اَلْأَعْلَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُهُ وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اِسْمُ شَيْءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلاَ اَللَّهَ فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ اَلْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ اَلْأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اَللَّهُ غَايَةٌ مِنْ غَايَاتِهِ وَ اَلْمُغَيَّا غَيْرُ اَلْغَايَةِ وَ اَلْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ وَ صَانِعُ اَلْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍ مُسَمًى لَمْ يَتَكَوَّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلاَّ كَانَتْ غَيْرَهُ لاَ يَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هَذَا اَلْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ اَلتَّوْحِيدُ اَلْخَالِصُ فَارْعَوْهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اَللَّهِ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اَللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اَللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ لَيْسَ بَيْنَ اَلْخَالِقِ وَ اَلْمَخْلُوقِ شَيْءٌ وَ اَللَّهُ خَالِقُ اَلْأَشْيَاءِ لاَ مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ اَللَّهُ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ اَلْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ.[۱]

نکات دهگانه حدیث شریف:

۱- معرفت به حجاب و صورت مثال غلط است به شرک می‌انجامد.

۲- حجاب و صورت و مثال همه مخلوق هستند و غیر خدا هستند.

۳- معرفت خدا از طریق غیر خدا با توحید فاصله دارد.

۴- تنها طریق معرفت الله معرفت بالله است.

۵- کسی که خدا را به آیه بشناسد، به نشانه بشناسد، به اسم بشناسد، او به حقیقت معرفت حق نرسیده و غیر خدا را شناخته است.

۶- خلقت ابداعی حق لامن شی است، و ماده سابق ندارد.

۷- اسم غیر از خداست، و خدا هم غیر است اسم است و وصف هم غیر از موصوف است و موصوف غیر از وصف است.

۸- کسی که ایمان بیاورد به چیزی که ان را نمی‌شناسد، او از طریق معرفت گمراه است.

۹- هر علم و درکی بالله است

۱۰- سرانجام خدا خالی از خلق، و خلق خالی از خدا پس بین خلق و خدا بینونت است.

معروف حکما و متکلمین

۱- معروفی که حکما مانند ابن سینا بیان می‌کنند، مصداقی از معرفت خدا به حجاب و صورت و مثال است. حکما معتقدند خدا قابل شناخت نیست، لذا از خدای عزوجل به اسم و وجه خدا، که لفظ واجب الوجود یا علت العلل است، منتقل می‌شوند.

۲- حکما معرفت وجه را مرتبه‌ای از معرفت حق می‌دانند، امام علیه السلام فرموده‌اند چون حجاب و مثال و صورت غیر از خداوند هست، و معرفت الله به غیر خدا امکان ندارد، لذاست که اون کسانی که از این طریق می‌خواهند خدا را بشناسند با توحید فاصله دارند.

۳- شیخیه هم می‌گویند که خدارا که نمی‌شود شناخت، به جای خدا سراق مظاهر حق می‌روند. خدای ظاهر و متظاهر همان رکن رابع است. این هم مثال دیگری است از معرفت به حجاب، صورت و مثال.

۴- متکلمین خدا را از طریق آیات می‌شناسند، این هم اشتباه است. آیات شان معرفتی ندارند. شان مذکر بودن دارند.

۵- فلاسفه در برهان نظم، حرکت، و حدوث و بقیه براهین اثبات صانع، در عین اینکه اثبات صانع را با معرفت صانع مخلوط می‌کنند، برفرض که اونهم درست بگویند، در واقع تذکر به صانع می‌شود، نه معرفت صانع.

معروف مکتب معارف

۱- تنها طریق معرفت، معرفت الله بالله است. یامن دل علی ذاته به ذاته، بک عرفتک. خدا را باید از طریق خدا شناخت. مخلوق کمتر از ان است که شان ایجاد معرفت در خدای عزوجل داشته باشد.

۲- مخلوق کمتر از آن است که بخواهد افزاینده معرفت ما به خدا باشد. ۳- عبارت سعدی که سر زبان‌های ماست: برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

نه معرفت کردگار بلکه تذکر به معرفت کردگار. یعنی برگ درخت و هر مخلوق دیگری شان ایجاد معرفت ندارد، شان تذکر به معرفت دارند.

روایت منصوربن حازم:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ. [۲]

۴- معارف اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین با همه حکما، همه متکلمین و شیخیه یک فرق اساسی دارد، و اون هم معرفت خود خود خداست. نه معرفت اسم بر خلاف حکمای مشاء و شیخیه و غلات. معرفت الله به تعریف الله میسر است. طریق دیگری برای اکتساب معرفت وجود ندارد.

۵- مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ وَ إِنَّمَا عَرَفَ اَللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ انما حصر کرده است، تنها کسی خدا را می‌شناسد که خدا را بالله بشناسد، و کسی که خدا را به تعرف الله نشناسد، و به دنبال معرفت بالآیات باشد و اکتسابی باشد، غیر خدا را شناخته که خدای ذهنی و بت ذهنی است که به غلط اسمش را گذاشته خالق.

خلقت ابداعی و اختراعی

۱- خلقت خدا لا من شی و ابداعی است اَللَّهُ خَالِقُ اَلْأَشْيَاءِ لاَ مِنْ شَيْءٍ و از ماده سابق نیست. اونی که ما می‌گوییم ابداعی روایات ما اسمش را می‌گذارند اختراعی.

۲- خدای عزوجل اشیاء را از ماده سابق نیافرید برای اینکه اینها اختراعی باشند.

۳- خداوند غرضی را برای افعال قرار نداد تا اینکه افعال خدا ابداعی باشند.

مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: جِئْتُ إِلَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَسْأَلُهُ عَنِ اَلتَّوْحِيدِ فَأَمْلَى عَلَيَّ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ اَلْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا اِبْتِدَاعاً بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ لاَ مِنْ شَيْءٍ فَيَبْطُلَ اَلاِخْتِرَاعُ وَ لاَ لِعِلَّةٍ فَلاَ يَصِحَّ اَلاِبْتِدَاعُ خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّداً بِذَلِكَ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ لاَ تَضْبِطُهُ اَلْعُقُولُ وَ لاَ تَبْلُغُهُ اَلْأَوْهَامُ وَ «لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ” وَ لاَ يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ عَجَزَتْ دُونَهُ اَلْعِبَارَةُ وَ كَلَّتْ دُونَهُ اَلْأَبْصَارُ وَ ضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ اَلصِّفَاتِ اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اِسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ وُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ وَ نُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ اَلْكَبِيرُ اَلْمُتَعَالِ. [۳]

این روایت املا شده امام است، و از حدیث شفاهی مطمئن تر است.

۴- خلقت الهی علت غایی ندارد، پس علت غایی نداشتن، اسمش شده ابداعی، ماده سابق نداشتن اسمش شده اختراعی.

۵- نور مقدس خاتم النبیاء، و ماء بسیط خلقت ابداعی است در نظر حکما، در روایات خلقت اختراعی است.

۶- مصداق این جمله فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُؤْمِنُ بِمَا لاَ يَعْرِفُ فَهُوَ ضَالٌ عَنِ اَلْمَعْرِفَةِ چه کسی است؟ شیخیه، و همه عرفا و همه حکما که خدا را غیر قابل شناخت می‌دانند. اینها معرفت را لایمکن می‌دانند و معرفت را به رتبه بعدی منتقل می‌کنند، در حکما به رتبه وجه و اسم، در عرفا به رتبه واحدیت، و در شیخیه به رتبه مظاهر. یعنی در باره خدا به حد تعطیل می‌رسند. امام می‌فرمایند اینها از طریق معرفت گمراهند. مخلوق به هر درکی که دسترسی پیدا می‌کند بالله است. هر معرفتی هم بالله است. معرفت الله هم بالله است.

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ اَلْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى اَلْعَطَّارُ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ اَلْأَعْلَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُ اَللَّهِ وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اِسْمُ شَيْءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلاَ اَللَّهَ فَأَمَّا مَا عَبَّرَتِ اَلْأَلْسُنُ عَنْهُ أَوْ عَمِلَتِ اَلْأَيْدِي فِيهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اَللَّهُ غَايَةُ مَنْ غَايَاهُ وَ اَلْمُغَيَّا غَيْرُ اَلْغَايَةِ وَ اَلْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ وَ صَانِعُ اَلْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍ مُسَمًى لَمْ يَتَكَوَّنْ فَتُعْرَفَ كَيْنُونَتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلاَّ كَانَتْ غَيْرَهُ لاَ يَذِلُّ مَنْ فَهِمَ هَذَا اَلْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ اَلتَّوْحِيدُ اَلْخَالِصُ فَاعْتَقِدُوهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اَللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ اَلْحِجَابَ وَ اَلْمِثَالَ وَ اَلصُّورَةَ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُوَحَّدٌ فَكَيْفَ يُوَحِّدُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ إِنَّمَا عَرَفَ اَللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ وَ اَللَّهُ خَالِقُ اَلْأَشْيَاءِ لاَ مِنْ شَيْءٍ يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ اَلْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ وَ اَلْمَوْصُوفُ غَيْرُ اَلْوَاصِفِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُؤْمِنُ بِمَا لاَ يَعْرِفُ فَهُوَ ضَالٌ عَنِ اَلْمَعْرِفَةِ لاَ يُدْرِكُ مَخْلُوقٌ شَيْئاً إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لاَ تُدْرَكُ مَعْرِفَةُ اَللَّهِ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ اَللَّهُ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقُهُ خِلْوٌ مِنْهُ إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ شَيْئاً كَانَ كَمَا أَرَادَ بِأَمْرِهِ مِنْ غَيْرِ نُطْقٍ لاَ مَلْجَأَ لِعِبَادِهِ مِمَّا قَضَى وَ لاَ حُجَّةَ لَهُمْ فِيمَا اِرْتَضَى لَمْ يَقْدِرُوا عَلَى عَمَلٍ وَ لاَ مُعَالَجَةٍ مِمَّا أَحْدَثَ فِي أَبْدَانِهِمُ اَلْمَخْلُوقَةِ إِلاَّ بِرَبِّهِمْ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَقْوَى عَلَى عَمَلٍ لَمْ يُرِدْهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ زَعَمَ أَنَّ إِرَادَتَهُ تَغْلِبُ إِرَادَةَ اَللَّهِ - تَبٰارَكَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ. [۴]

۷- این روایات را برای عرفا بخوانیم می‌گویند اینها نخود کشمش برای افراد معمولی است، و راز را برای اخص می‌گفتند، دم از وحدت و عینیت می‌زدند. اما این روایت سخن از توحید خالص می‌کند. این روایت انسان را به خیلی روایات دیگه منتقل می‌کند. به خطبه اول نهج البلاغه منتقل می‌کند.

هدف آفرینش

حکما معتقد هستند که علت غایی، علت علت فاعلی است. یعنی اون چیزی که فاعل را به فاعلیت می‌دارد و فوق علت فاعلی است، علت غایی است. این مسئله اگر در مورد خدا تعریف شود، دو مشکل دارد:

۱- چیزی در خدا تاثیر می‌گذارد، خدا را به حرکت می‌اندازد. ما همچنین چیزی در مورد خدا قائل نیستیم. ۲- ایجاد جبر می‌کند. یعنی فاعل از سر اختیار و انتخاب خودش حرکت نمی‌کند، بلکه علت غایی عامل حرکت است.

این مسئله، یک مشکل در توحید دارد، یک مشکل در عدل.

مشکل در عدل: در کتاب مشهدین حاج اقا می‌فرمایند، علت غایی صرفا معد علت فاعلی است. ملزم علت فاعلی به فاعلیت نیست. علت غایی لزوم نمی‌آورد.

مشکل در توحید: خدا که فوق ندارد، خودش فوق هر چیزی است. علت غایی که چیزی باشد بالاتر از خدای متعال که خدا را به حرکت بیاندازد که به آن علت نائل شود، ما به این قائل نیستیم.

اشاعره این مطلب را با نفی علت غایی بیان می‌کنند.

معتزله به اونها جواب می‌دهند، که نفی علت غایی نفی هدف داری عالم و منشاء اعتقاد به این می‌شود که این عالم حکیمانه نیست، هدف دار نیست. ما این مسئله با بین الامرین حل می‌کنیم. در عین اینکه نفی فوقی برای خدا و موثر برای خدا را رد می‌کنیم می‌گوییم تمام افعال حق حکیمانه است. یعنی دفع دخل مقدر می‌کنیم از اشکالی که معتزله بیان می‌کنند.

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِيدِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: جِئْتُ إِلَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَسْأَلُهُ عَنِ اَلتَّوْحِيدِ فَأَمْلَى عَلَيَّ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ اَلْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا اِبْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ لاَ مِنْ شَيْءٍ فَيَبْطُلَ اَلاِخْتِرَاعُ وَ لاَ لِعِلَّةٍ فَلاَ يَصِحَّ اَلاِبْتِدَاعُ خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّداً بِذَلِكَ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ لاَ تَضْبِطُهُ اَلْعُقُولُ وَ لاَ تَبْلُغُهُ اَلْأَوْهَامُ وَ لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ لاَ يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ عَجَزَتْ دُونَهُ اَلْعِبَارَةُ وَ كَلَّتْ دُونَهُ اَلْأَبْصَارُ وَ ضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ اَلصِّفَاتِ اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اِسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ وُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ وَ نُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ اَلْكَبِيرُ اَلْمُتَعٰالِ. [۵]

لاَ لِعِلَّةٍ فَلاَ يَصِحَّ اَلاِبْتِدَاعُ: افعال خدا لعلت، علتی که فوق خدا و موثر در حق باشد، محرک حق متعال باشد، چنین چیزی را ما قائل نیستیم که رد معتزله و حکمای یونان است. در عین حال حکیمانه بودن فاعلیت خدا را قطعا قبول داریم. اما نه در معنای معتزلی کلام.

معانی علت

معنای علت از کتاب معجم الدوهه التاریخ للغه العربیه:

مدخل اول: العين و اللام أصول ثلاثة صحيحة: أحدها تكرُّرٌ أو تكرير، و الآخر عائق يعوق، و الثالث ضَعف فى الشَّىء.

مدخل دوم: علت به معنای العذر و السبب هست. به معنای سبب پیش از اسلام در اشعار جاهلی به کار برده شده است. در کتاب کافی علت به معنای سبب و مریضی به کار برده شده است.

توضیح روایت با درنظر گرفتن علت به چهار معنای مثال، نیاز، تکرر، و سبب

علت به معنای مثال

آقای سید هاشم حسینی، در پاورقی کتاب توحید صدیق، علت را این گونه تعریف می‌کند: العله المنفیه لیس الفاعلیه، لانه تعالی فاعل الاشیاء (فاعلیت نفی نشده) لاالماده (علت ماده هم نیست) اذ نفاها قبل ذلک (خدا لا من الشی است و ماده سابق ندارد)، و لاالصوره، اذ هی فی الحقیقه نفس الشی المعلوم (منظور از علت صورت هم نیست) لا الغایه اذ لا یناصب التفریع (ابتدا از لا لعلت، لا لغایه بر نمی‌آید) و للمراد بها مثال سابق خلق الاشیاء علی ذلک المثال (یعنی این طور نیست که خدا اشیاء را بر صورت و مثالی آفریده باشد.) …

ایشون خلقت خدا را بر اساس مثال و صورتی نبوده، ولی نگفته که چطور مثال را از کلمه علت در آورده است، و کفایت نمی‌کند.

علت به معنای نیاز، سببیت

علت به معنای نیاز: علت در حدیث امام رضا علیه السلام را به معنای نیاز در نظر بگیریم بهتر نیست؟ در این عبارت، لعلت اومده و نه بعلت. بعلت بیشتر ناظر به معنای فاعلی است. و لعلت اینجا ظاهرا به معنای نیاز است. یعنی خدا نیازی به چیزی ندارد که خلقت را آغاز کرده است.

۱ - علت به معنای سببیت: علت در این حدیث به معنی نقص نیست. یعنی سببی ندارد کار خدا که اگر سبب می‌داشت افعال خدا ابداعی نبود. دارند نفی سببیت برای افعال حق می‌کنند، که نفی حرف حکما و معتزله است. از نظر فقه الحدیثی زمان حضرت رضا علیه السلام زمان حاکمیت معتزله بود. تمام مملکت دست معتزله بود. لذاست به قول مرحوم بروجردی در فقه، که این مطلب در فقه العقاعد هم درست است. می‌فرمایند فقیه زمانی فقیه می‌شود که تاریخ مذاهب اربعه را از نظر احکام کاملا بداند. فقهای سنی و اهل حدیث چی می‌گفتند. فرمایشات اهل بیت ناظر به اشتباهات اونهاست. اگر کسی تاریخ فقه را بداند، در زمان ائمه و جواب ائمه در مورد اونها روایات را بهتر می‌فهمیم.

۲- اگر علت را نیاز و نقص بگیریم، بعد از عبارت می‌بایست صحت میومد، و نه ابداع.

علت به معنای تکرار

اگر معنای تکرر را برای علت بیاوریم، معنی درستی به دست می‌دهد. به این معنی خلقت خدا خلقت مکرر نبوده و خلقت اولیه بوده لذا ابتداعی است.


اصل بحث لا من شی بود، که خلقت خدا لا من شی است که اختراعی است. وجود مثال از نتایج تکرار است.

به نظر می‌رسد، فرمایش حضرت رضا علیه السلام، خلقت خدا از ماده سابق نیست و الا خلقت مخترع نمی‌بود. و خلقت خدا از صورت سابق نمی‌بود، و الا ابداعی نبود. در قسمت اول ماده سابق رد می‌شود، در عبارت دوم صورت سابق رد می‌شد. اونچه به ذهن نزدیک است حرف مثل افلاطونی است که رد می‌کنه اینجا، و اعیان ثابت محی الدین هم رد می‌شود. اونچه واقع شده به نظر محی الدین بر صورت اعیان واقع شده. اشراقی‌ها خلقت را بر اساس مثل افلاطونی می‌دانند. (به سند کتاب التوحید، صفحه ۵۰)


پرسش و پاسخ

۱. ما صفات ذات و فعل نداریم، در دسته بندی مرحوم کلینی که باب صفات ذات و فعل را تقسیم می‌کند، برخی از روایت‌ها اشعار دارد که این دسته بندی از صفات خداوند متعال را بتوان فهمید. مثلا در مورد اراده، این صفت را به فعل خدا مربوط می‌کنند. به نظر می‌رسد غیر صریح این تقسیم بندی در روایات آمده، که مرحوم کلینی هم تقسیم بندی باب‌ها به آن اشاره کرده است.

اجمال جواب: جمله مرحوم کلینی و صدوق در مفهوم صفات ذات از منظر این دو محدث گفته شده است. این شخصیت‌ها تاج سر هستند، اما ما دین را از اینها نمی‌گیریم. اینها واسطه روایات اهل بیت علیهم السلام هستند. در خود روایات تدبر می‌کنیم. خود این دو بزرگوار گفته‌اند که منظور از صفات ذات این نیست که اینها عین خود خدا هستند، ما می‌خواستیم ذات خدا را از نواقص این کمالات تنزیه کنیم.

۲. در روایت زیر چگونه فراز اول و دوم را جمع کنیم:

امیرالمومنین علیه السلام: … بِالذَّاتِ اَلَّتِي لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ عِنْدَ خَلْقِهِ مَعْرُوفاً … [۶]

ما که معرفت الله را بالله می‌دانیم، حال روایت بالا در درجه اول معرف الله را منحصر درخدا می‌کند، اما در ادامه معرفت را برای خلق هم جایز شمرده است؟

اولا، همه معرفت‌های ما در عین احتجاب است، ظهور در عین بطون است. دوما، خلق به تعریف خدا به او معرفت می‌یابد، یعنی بک عرفتک. اگر این معرفت نبود لم ادر ما انت. لا یعلمها الا هو هم می‌تواند ۱- نفی معرفت احاطی باشد, ۲-هم ناظر به مقام ابتدا باشد قبل از تعریف حق.


۳. ما بالاخره از خدا چه می‌شناسیم؟

ما نه فقط از ذات چیزی نمی‌شناسیم، بلکه از صفات و فاعلیت هم چیزی نمی‌شناسیم. اینها را خدا فقط می‌داند. ما در این حیطه ورود نمی‌کنیم. حکما فقط حوزه ذات را لا یدرک می‌دانند. با اینکه ما کمالات و صفات را فعل خدا می‌دانیم و حکما عین ذات می‌دانند، در عین حال می‌گوییم که ما حتی اونها را هم نمی‌شناسیم، بلکه حکما می‌گویند اونها را می‌شناسند. تناقض اونجاست که هم این کمالات را عین ذات می‌دانند هم می‌گویند ذات را نمی‌شود شناخت. اما کمالات را می‌شناسند.


۴. ما از یک طرف می‌گیم ما از ذات صفات و افعال خدا چیزی نمی‌شناسیم، از طرف دیگر می‌گوییم که خدا معروف فطری ما هست و ما خدا را می‌شناسیم، چطور اینها با هم جمع می‌شود؟


معرفت ما از حق به خروج عن التعطیل است. بدیهی است نزد هر عاقلی که در این عالم صانع و خالقی هست. ما در این جهت معرفت داریم. اما معرفت ما احاطی نیست، در عین حجاب است. در عین محجوبیت است. با عدم احاطه و تشبیه همراه است. علم به ذات جوری نفی صمدانیت حق متعال را می‌رساند. یکی از معانی صمد اون سیدی است که به او دسترسی نیست. احاطه‌ای به او نیست. در کتاب توحید در تفسیر بسم الله، روایت مربوط به صمد موجود است.


۵. در روایات حرف ب به کار رفته است. بحجاب و بصوره … بخلقه … بنا عبدالله بنا عرف الله … قبل بحث معرفت دنیا و معرفت علیا حل می‌کردیم. ولی در عبارت امروز بحث دو نوع معرفت نیست. و معرفت به حجاب و صورت باعث شرک می‌شود. چرا بنا عرف الله درست است و اینجا شرک می‌شود؟


در کتاب مغنی در ادبیات عرب حرف ب را می‌بایست پیدا کرد. اینکه می‌فرمایند خداوند در معرفت دنیا معروف بالآیات است که صریح آیات قرآن است، حالا فرق معرفت بحجاب به صورت بمثال، با معروف باالآیات چیست؟

معروف باالآیات معرفت ذهنی نیست، نوع تصوری نیست. ما نمی‌گیم معرفت آیه همون معرفت خداست. در معرفت چه دنیا باشد چه علیا، معرف خدای عزوجل است. در همه مراتب معرفت، معرف خداست. گاهی خدا، خود را به آیه معرفی می‌کند، می‌شود دنیا. گاهی بدون وساطت ایه معرفی می‌کند می‌شود معرفت علیا. در هیچ اسم از مراتب معرفت که در دین آمده است، در هیچ کدام معرف خدا نه مثال است، نه صورت است، نه آیه است. مخلوق شان مذکریت دارد، نه شان معرفیت. بنابراین حجاب، مثال و صورت مذکر فطرت‌ها هستند. معرف خداست، معروف هم خداست، ولی اینها واسطه معرفت می‌شوند. خداوند تجلی اسمائی می‌کند. اینها می‌شوند واسطه معرفت. مرحوم مجلسی در مرئات به حجاب، به صورت، به مثال را توضیح داده است.


۶. در حدیث خاص الخاصه، لا یدرک مخلوق شی الا بالله، اینجا شی هر چیزی هست. آیا این شی هر چیز مطلقی هست؟ یا اینکه چیزی که مربوط به خدا باشد، مد نظر است؟ معرفت بالله را حکما هم قبول دارند. علم به اشیاء را ممکن است به اذن خدا بدانند، لا یدرک مخلوق شی الا بالله؟


هر علمی که ما پیدا می‌کنیم، به اذن خدا و بالله است. من الان علم دارم که در ماه مرداد هستیم، این علم ما بالله است، اگر خداوند درک و هوش را بگیرد، من هرگز توان درک چیزی را ندارم. اینجا بالله را به اذن خدا تعریف می‌کنیم.

حکما لا تدرک معرفت الله الا بالله را اونها قطعا قبول ندارند. چون معرفت را اکتسابی می‌دانند.


۷. اگر همه معرفت‌ها بالله هستند، اصلا دعوای ما سر اینکه بخوایم بگیم معرفت خدا عقلی نیست، بخشی از جایگاه خود را از دست می‌دهد، چون ما عقل را از بالله بودن خارج کردیم و معرفت الله را بالله می‌دانیم. اینجا کل معارف را بالله می‌داند، اونطور هر گونه معرفت درغیر الله را باید در مورد معرفت الله بگیم و بالعکس.

یک فرقی باهم دارد، در عبارت اول هر درکی به اذن خداست. لذا این بالله را به اذن خدا تعریف می‌کنیم. تمام نعمات بالله است، یعنی به اذن خداست. عبارت دوم معرفت اصلا فعل الله هست، و بشر ابزاری براش ندارد. در مسئله علم، ابزار علم را ما داریم که عقل و حواس است. اون ابزار کی منتج به علم می‌شود؟ وقتی خدا اذن بدهد. ما ابزار رزق داریم، مثل به موقع رفتن سر کار، اما آیا این ابزار لزوما منجر به رزق می‌شود، خیر به اذن خداست. آیا هر کس معالجه کند سالم است هر که نکند مریض؟ خیر به اذن خداست. خدا به ما ابزار درک داده، اما موثر بودن این ابزار به اذن خداست. اما ما ابزار معرفت الله نداریم. لذا این دو جمله از این جهت با هم متفاوت است.


پانویس

  1. الکافي، جلد۱، صفحه۱۳
  2. الکافي، جلد۱، صفحه۸۶
  3. الکافي، جلد۱، صفحه۱۰۵
  4. التوحيد، جلد۱، صفحه۱۴۲
  5. التوحيد، جلد۱، صفحه۹۸
  6. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد۴، صفحه۲۷۴