درس ۹ اسماء و صفات جلسه ۱۸
۱۶ آگوست ۲۰۲۰ توسط گروه تدوین پیاده شد باید وارد شود
محتویات
متن درس
و الغرض انّهم کانوا فی أعصار الأئمّة و کانت الأصحاب یسألونهم عن مذهب الصّوفیّة بل عن مذهب الحکماء، إذ الحکمة فی عصر الرّشید دخلَتْ فی المسلمین؛ فاکثر الکلماتِ المذکورةِ فی روایات التّوحید ناظر إلی عقائد الصّوفیّة و العرفاء عن انقسام الباری التعالی عندهم خارجاً و وهماً و عقلاً لکونه عن مسلکهم عینَ الأشیاء بمرتبة تعیّنه و شطر [۱] ظهوره و استجلائه، فالتّعیّنات الکونیّة تکون وصف الاکملیّة للّه عندهم في مقام الستجلاء و شهوده التّفصیلی. فادن یقسم بجمیع انحاء الانقسامات الفکریّة و الوهمیّة و العقلیّة و الجوهریّة و العرضیّة، و قد اصرّ صاحب الشّریعة علی بطلان هذه العقیدة، بانّ اللّه تعالی احدّي المعنی و واحديّ المعنی [۲] و لایخفی انّ الواحد و الاحد في لسان الکتاب و السّنّة بمعنی واحد [۳] و هو کونه تعالی بلاشبیه و لانظیر و کونه غیر مُنْقَسِم و غیر متجّزی وجوداً و خارجاً و وهماً و عقلاً و الأحدیّة بهذا المعنی أصل الأصول فی المعارف المبدئیة بل جمیع أبواب المعارف المبدئیّة یحوم [۴] حولها، فلهذا اصرّوا علیهم السلام في أکثر کلماتهم علی تبیین هذا المطلب و تثبیته.
فعن الکفایة (!) عن النّبيّ صلی الله علیه و آله فی جواب نعثل الیهوديّ إلی ان قال نعثل: صدقت یا محمد صلی الله علیه و آله، أخبرني عن قولک انّه واحد لاشبیه له ألیس الله واحداً و الانسان واحداً فوحدانیّته اشبهتْ وحدانیّة الانسان. قال صلی الله علیه و آله: الله واحد و أحديّ المعنی و الانسان واحد ثنويّ المعنی جسم و عَرَض و بدن و روح و انّما التّشبیه فی المعانی لا غیر. قال: صدقت یا محمد إلی آخره [۵].
أقول: مراده صلی الله علیه و آله انّ التّشبیه فی المعانی المستعملة فیها لفظ الواحد و الاحد و ما یشبهههما و امّا فی المراد الواقعيّ فهو مختلف.
و عن التّوحید عن أبی جعفر علیه السلام انّه قال في صفة القدیم: انّه واحد أحد صمد أحديّ المعنی لیس بمعانٍ کثیرةٍ مختلفةٍ [۶].
و عن التّوحید و معانی الاخبر عن هشام بن الحکم عن أبی عبدالله علیه السلام فی روايةٍ إلی أنْ قال علیه السلام: و خالقنا لامَدخلَ للأشیاء فیه تعالی واحدٌ احديّ الذات و أحديّ المعنی فرضاه ثوابه و سخطه عقابه من غیر شيء یَتداخَله [۷] الخبر.
و عن التّوحید و العلل عن عليّ علیه السلام فی جواب الأعرابيّ یوم الجمل إلی ان قال علیه السلام: و امّا الوجهان اللّذان يَثبُتان فیه فقولُ القائل هو واحد لیس له فی الأشیاء شبهٌ کذالک ربّنا و قول القائل انّه عزوجل أحدي المعنی یعنی به أنّه لا یَنقسمُ في وجودٍ و لا عقلٍ و لا وهمٍ کذالک ربّنا عزوجل [۸] إلی آخره.
(!) منظور از الکفایة، کتاب کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر ابن خزّاز قمّی، شاگرد جناب شیخ صدوق و متوفّای حدود سال ۴۰۰ هجری قمری است. این کتاب حاوی ۲۰۰ روایت در بحث ائمه اثنی عشر علیهم السلام است
عدم انقسام خداوند
مرحوم حاج آقا میفرمایند که ما در روایات داریم که خداوند انقسام ندارد. نه انقسام بیرونی، نه انقسام وهمی، نه انقسام عقلی قابل تفکیک، قابل تجزیه، قابل انقسام، قابل رتبه بندی نیست و هرگونه از انحاء انقسام، چه انقسام فَکّی باشد—یعنی تفکیک خارجی—، چه وهمی، چه عقلی، چه جوهری، چه عَرَضی، تمامش با احدیّ المعنا بودن و واحدیّ المعنا بودن حق، سازگاری ندارد. این تعبیر احدیّ المعنا که در جزوات معارف تکرار میشود، مال فرمایش امیرالمومنین است که در آن روایت جنگ جمل ذکر شده است. پس دین با همه اینها مخالف است، لذاست این را شرک میداند نه وصف اکملیّت
تشبیه معنایی و لفظی
«و انّما التّشبیه فی المعانی لا غیر». یعنی آن تشبیهی که مَنهیّ عَنه است این است که ما عُنِیَ بِه، شبیه به هم باشد. یعنی خدا شبیه به خلق باشد و الّا تشبیهِ در مقام لفظ اشکالی ندارد. شباهت و اشتراک در مقام لفظ اشکالی ندارد اما اگر اشتراک، اشتراک جوهری و تشبیه معنایی و مفهومی باشد، آن چیزی میشود که دین از آن نهی میکند. این «لا غیر» به چی برمی گردد؟ به تشبیه در لفظ (بر میگردد) تشبیه لفظی اشکال ندارد، دقت کردید؟! در لفظ اشکال ندارد. (مثلا اگر) اسم من هادی است و خدای عز وجل هم هادی است، (این) اشتراک در لفظ است اشتراک در معنا نیست دقت میکنید؟! پس به این ترتیب «لاغیر» شامل غیرِ مفهومی و معنایی میشود.
تشبیه در الفاظی که در آن لفظ واحد و احد و مانند اینها استفاده میشود مثل «فرد»، «مایشبه هما» مثل «فرد»، دقت کردید؟! (مثلا) خدا «فرد» است اسم یکی را هم بگذارند «فرد». پس لفظ واحد، لفظ احد و لفظ فرد این الفاظ و تشبیه در این الفاظ اشکالی ندارد ولی اگر که تشبیه در مراد و در معنا باشد به جای معانی اگر ایشون میفرمودند الفاظ این مشکلی که الان برای شما در (ترجمه) پیش آمد، پیش نمیآید. این الفاظ اگر شبیه باشد اشکال ندارد ولی اگر تشبیه در مرادات باشد، در معانی و مفهوم باشد (در آن صورت) آن منهی عنه است.
احد و واحد
قَالَ الْبَاقِرُ ع الْأَحَدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ وَ الْأَحَدُ وَ الْوَاحِدُ بِمَعْنًى وَاحِدٍ (!) وَ هُوَ الْمُتَفَرِّدُ الَّذِي لَا نَظِيرَ لَهُ وَ التَّوْحِيدُ الْإِقْرَارُ بِالْوَحْدَةِ وَ هُوَ الِانْفِرَادُ وَ الْوَاحِدُ الْمُتَبَايِنُ الَّذِي لَا يَنْبَعِثُ مِنْ شَيْءٍ وَ لَا يَتَّحِدُ بِشَيْءٍ (!!) وَ مِنْ ثَمَّ قَالُوا إِنِّ بِنَاءَ الْعَدَدِ مِنَ الْوَاحِدِ وَ لَيْسَ الْوَاحِدُ مِنَ الْعَدَدِ لِأَنَّ الْعَدَدَ لَا يَقَعُ عَلَى الْوَاحِدِ بَلْ يَقَعُ عَلَى الِاثْنَيْنِ فَمَعْنَى قَوْلِهِ اللَّهُ أَحَدٌ أَيِ الْمَعْبُودُ الَّذِي يَأْلَهُ الْخَلْقُ عَنْ إِدْرَاكِهِ وَ الْإِحَاطَةِ بِكَيْفِيَّتِهِ فَرْدٌ بِإِلَهِيَّتِهِ مُتَعَالٍ عَنْ صِفَاتِ خَلْقِهِ[۹].
(!) لعل المراد أن الاحد و الواحد اللذان يتصف بهما اللّه تعالى معناهما واحد، لا مطلقهما حيث يستعمل. أو أن الواحد الذي يستعمل في غير باب الاعداد و الاجناس مترادف مع الواحد في المعنى. كما تقدم تفصيل ذلك في الحديث الأول فتامل
(!!) عبارت «وَ لَا يَتَّحِدُ بِشَيْءٍ» نفی حلول و اتّحاد و وحدت میکند
احدی المعنی و احدی الذات
خدای قدیم این است که خدا واحد و احد است، خداوند صمد است، یعنی کسی به خدا ورودی ندارد، کسی به خدا دسترسی ندارد. او «احدی المعنی» است. یعنی چه؟! یعنی ذات خدا یگانه و یکتا است. ذات خدا مُنقَسم نیست، قابل تفکیک و تجزیه نیست. اتفاقاتی در ذات خدا نمیافتد.
بنابراین (اول اینکه؛) اعیان ثابته با «احدی المعنا» نمیسازد. (دوم؛) مقام جلا یعنی تجلی ذات در ذات با «احدی المعنی» سازگاری ندارد. سوم؛ ظهور اسماء الهی ابداً در ذات خدا با «احدی المعنی» بودنِ حق سازگاری ندارد. توجه کردید؟!.
پس هیچ کدام از اینها با «احدی المعنا» بودن (سازگاری ندارد) ۱ - تجلی ذاتی ۲ - ظهورِ اعیان در ذات ۳ - ظهور اسماء و صفات در ذات. اینها هیچ کدامش با احدی بودن ذات سازگاری ندارد و اینها نشان میدهد که مراد و مقصود که ذات خداوند عزل وجل باشد منقسم میشود، سیرورت پیدا میکند و این با وصف خدای قدیم نمیسازد.
پس اصطلاح «احدی المعنی» را به خاطر بسپارید! از اصطلاحات اهل البیت علیهم السلام است. نگاه کنید! ۱ - در حدیث جنگ جمل بود ۲ - در فرمایش امام باقر حدیث بعدی ۳ - در فرمایش امام صادق است. پس الان سه روایت اینجا پشت سر هم آوردهاند (که) در هر سه تعبیرِ «احدی المعنی» به کار رفته است.
در روایت بعدی فرمایش حضرت صادق علیه السلام به روایت هشام است که میفرمایند «خالقنا لا مدخل للأشیاء فیه تعالی» اشیا در خداوند تاثیر گذار نیستند، ورودی در خدا ندارند. خدا متاثر از کسی یا چیزی نمیشود. افراد ورودی ندارند در او. پس اینکه فلاسفه میگویند علم خدا عین ذات خدا است و بعد راجع به علم خدا بحث میکنند این میشود مدخل در ذات و این با صَمَدانیت حق نمیسازد «لا مدخل للأشیاء فیه تعالی» چون او اجوف نیست کسی ورودی به او ندارد کسی دخولی به او ندارد و نمیتواند درباره خداوند عزوجل صحبت کند، این با صمدانیت نمیسازد. «واحد واحدیّ الذّات واحدیّ المعنی» خداوند واحد است، یعنی چه واحد است؟ «الذی اجتماع الالسن علیه بالتوحید» فطرت همه دال بر این هستند که خداوند یگاه و فرد است «اجتماع الالسن» یعنی ندای فطرتها. همه میگویند خدا یکی است. الان ثنویها – (از جمله) «دکتر پورداورد» دانشمند بزرگ زرتشتی ایران که فوت کرده است - (وی) در کتابهای خودش اصرار بر این دارد که آیین زرتشت آیین یکتاپرستی است. خب ما بدمان هم نمیآید که آنها یکتاپرست باشند و به یکتاپرستان اضافه شوند ولی این نشان میدهد فطرت او هم همین را میگوید و این عیب را برای آیین خودش نمیپسند که بگویند زرتشتیها ثنوی هستند. مسیحیهای تثلیثی و معتقدین به اقانیم ثلاثه اصرار بر این دارد که بگویند تثلیث یعنی توحید و تثلیث را تجلیات خدای واحد میدانند، یعنی ان هم که میخواهد از تثلیث در بیاورد توحید است. هندوها اصرار دارند که بگویند این بتها اسماء مختلف خدای واحد است، نگاه کنید! هندو میگوید خدا یکی است زرتشتی میگوید خدا یکی است، مسیحی میگوید خدا یکی است همه میگویند خدا یکی است، چرا؟ چون این زبان فطرت ایشان است. و این معنای واحدیت حق است. «الذی اجتماع الالسن علیه بالتوحید».
و خدا «احدی الذات» است یعنی ذات حق تقسیم پذیر نیست! «احدی المعنی» است یعنی عدم تشبیه. پس چهار لفظ اینجا بود ما معنا کردیم؛ «لامدخل لاشیا فیه» چون صمد است. واحد است یعنی؛ «الذی اجتماع الالسن علیه بالتوحید» بر اساس فطرت. «احدی الذات» یعنی؛ تقسیم ناپذیر، «احدی المعنی» یعنی؛ عدم تشبیه، توجه فرمودید؟! حالا بعد حضرت یک بحث ارزشمندی را بیان میکنند و میفرمایند «فرضاه ثوابه و سخطه عقابه» پس رضای خدا، سخط خدا، حب خدا و بغض خدا و تعابیری مانند اینکه بیان میشود اینها تحول خدا و سیرورت ذات نیست! (بلکه) اینها تمامش افعال خدا است یعنی رضای خدا، با رضای ما فرق دارد. ما که از چیزی خوشمان میآید بعضی غدد داخلی بدنمان ترشح میکند از چیزی که خشمگین میشویم غدد دیگری ترشح میکند، فشار خونمان بالا میرود، یعنی تحولات درونی در ما ایجاد میشود. اما رضا و سخط خداوند و ثواب و عقاب خدا فعل خدا است. به هیچ وجهها اینها سیرورت ذاتی و درونی ندارد. پس اینکه فلاسفه گفتگو از ابتهاج ذات میکنند این با چه نمیسازد؟ (با این عبارت که) «من غیر شیء یتداخله» چیزی در خدای عز و جل ورود نمیکند، در خدا تاثیر نمیگذارد.
خیلی این مطالب سطح بالا است! به قول مرحوم حاج آقا (که) میفرمایند اگر بعضیها حقانیت نبوت پیغمبر را به شق القمر میفهمند، به مرده زنده کردن میفهمند، دانشمندان به این عبارت میگویند، میگویند کسی که این (عبارت) را بیاورد میشود حجت خدا. بابا!! این حرفها را حکمای امروز بعد از هزار و چهارصد سال نمیفهمند! حکمای امروز بلد نیستند این حرفها را بزنند! بعد امام صادق علیه السلام در آن زمان از کجا این مطالب را بیان فرمودند؟! حجت خدا است این حرف را میزند و این اقتضای عقل ما و فطرت ما است. آقا حدیث بعدی را تلاوت بفرمایید.
در اوج جنگ جمل! فرمودند «احد» چهار معنا دارد؛ آن دو معنایی که در خدا عز وجل اثبات میشود و درست است، آن چیست؟ آن است که ۱ - کسی بگوید خدا واحد است یعنی شبیه ندارد دومین معنای درست این است که خدا «احدی المعنا» است یعنی در وجود و در تصور عقلی و وهمی خدا قابلیت انقسام ندارد.
پس سه تعبیر «احدی المعنی» در این سه روایت داریم. یعنی ذات حق انقسام ندارد که ناسازگاری اش را با سخن فلاسفه و عرفا بیان کردیم. با سخن عرفا سه ناسازگاری داشت با سخن فلاسفه یک ناسازگاری (داشت) که ابتهاج خدا را عین ذات خدا میدانند، محبت خدا را عین ذات خدا میداند که این مساله باعث سیرورت میشود در حالی که «من غیر شیء یتداخله». پس بحث پنجم تمام شد.
قدمت شبهه حلول اتحاد در احادیث
… قَالَ عِمْرَانُ لَمْ أَرَ هَذَا أَ لَا تُخْبِرُنِي يَا سَيِّدِي أَ هُوَ فِي الْخَلْقِ أَمِ الْخَلْقُ فِيهِ قَالَ الرِّضَا ع جَلَّ يَا عِمْرَانُ عَنْ ذَلِكَ لَيْسَ هُوَ فِي الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِيه…[۱۰]
معلوم میشود که این بحث وحدت و اتّحاد و حلول و این حرفها، یعنی این مفهوم از وحدت وجود در زمان حضرت رضا و زمان اهل بیت علیهم السلام بوده است.
پرسش و پاسخ
- فاوت «احدی المعنی» و «احدی الذات» را میفرمایید؟
فرقی نمیکند. چون منظور «معنی»، «ما عُنی بِه» است. ما «عُنی بِالله» وقتی شما میگویید «الله» دارید به چه اشاره میکنید؟ دارید به ذات حق اشاره میکنید، توجه کردید؟!. پس در حقیقت کلمه معنا را شما (به معنی) مفهوم نگیرید، «معنا» یعنی مقصود، مقصود از این اسماء، که مقصود از این اسماء ذات خدا است پس «احدی المعنی» یعنی «احدی الذات» یعنی ذاتی که تقسیم ندارد، انقسام ندارد، تجزیه ندارد، مرکب نیست.
- آیا اگر بگوییم رضایت خدا به معنی رضایت حجت خدا است و این گونه فعل خدا را در نظر بگیریم آیا این درست است؟
بله این را هم داریم در روایات التوحید این را هم داریم یعنی در یک مقام رضا را فعل خدا میگیرند دوم رضا را فعل حجت خدا میگیرند. چون حجت خدا، حجت خدای عز و جل است پس این هم به واسطه حجت خدا بودن منصوب به خدای متعال میشود. در همین کتاب التوحید است.
- تعابیری از اینکه پیغمبر فرمودند خدا شوقی که به بنده گنهکار دارد که به سمت خدا میرود بیشتر از شوق بچهای است که مادر خودش را گم کرده و حالا پیدا میکند اینها را ما چطور تعبیر کنیم؟
یک اصطلاحی علما دارند میگویند «تشبیه المجرد بالمحسوس»، برای اینکه مطلب را به افراد حالی کنند میآیند مفاهیم مجرد و غیر مادری را به مفاهیم روزمره مثال میزنند. برای اینکه مطلب را برای افراد ساده کنند، دقت میکنید؟! باید اینگونه باشد و الّا ما حب، ابتهاج، شوق، رضا، سخط - این پنج تا را بنویسید - اتفاقا بعضی از اینها در خود روایات هم به کار رفته که حالا رضا و سخط را در این روایت دیدید شما اما تعابیر دیگرش هم در روایت هست. اینها تمامی اش فعل خداوند است و هیچ کدامش سیرورت ذات نیست، «من غیر شی یتداخله». اینها اگر بخواهد عین ذات بشود با «احدی الذات» بودن ناسازگای ندارد، با صمدانیت سازگی ندارد. پس با دو چیز سازگاری ندارد ۱ - با صَمَدانیت چون اینها در خدای عز وجل ورود پیدا میکند و تاثیر گذار میشود ۲ - با «احدی الذات» بودن.، چو ن ذات خدا را منقسم میکند.
- (در ادامه سوال قبل) من اگر بخواهم چنین تعبیری را فرض کنید به بچهها بگویم، چطور بگویم که راحت تر باشد. خاصتا همین مثالی که الان گفتم یعنی روایاتی که خدا را شائق به بنده و توبه او و ملاقت او میدانند اینها را چطور معنا کنیم، معنای قابل فهمی که کمی از این حالت آکادمیک و سخت بودنش خارج بشود؟
من بیانی غیر از این ندارم که برای شما بگویم که ما این را به ادبیات عرفی مطرح میکنیم و بعد رفع شبهه علمی میکنیم. ببینید! من داشتم این را برای شما عرض میکردم که حرف دیگری آمد وحرف قطع شد. آن هم اینکه یکی از دلایلی که این تشبیهات در کتاب خدا و در تعابیر دینی وجود دارد و اهل بیت مخصوصا این طوری صحبت میکردند اقامه حجت خدا است. یعنی بیایند سراغ ابوبکر و عمر و آنها گیر میکردند و نتوانند جوابی بدهند و بگویند «لو لا علی لهلک العمر» و حجت خدا در آنجا اقامه شود. یعنی یکی از جهات این در کتاب خدا و سنت اقامه حجت خدا است و جهت دیگرش هم مراتب معرفت است یعنی لحاظ کردن مراتب معرفت است.
شما همان تعابیر عرفی را به کار ببرید و بعد بگوید که البته خداوند عز وجل از نظر این مفاهیم شبیه به خلق نیست و حب خدا و شوق خدا نسبت به عبد، ثواب و نعمت خداوند عز و جل است. پس اول تعابیر عرفی بگویید بعد رفع شبه کنید.
- (در ادامه سوال قبل): خُب! بعد این سوال را چطور جواب بدهیم که اگر هیچ ربطی این دو با هم ندارند چرا از یک چنین تمثیلی استفاده شده در روایات و دعاها؟ چرا در دعاها دل فرد میلرزد به این تعبیری که در دل خودش مقایسه دارد؟ یعنی احساس میشود شبیه به نکتهای که یکی از دوستان گفتند ما یک چیزی نیاز داریم که مرتبطش کنیم به حجت خدا و از باب اینکه حجت خدا فعلش فعلُ الله است این شوق را به شوق امام زمان علیه السلام نسبت بدهیم یک چیزی که او هم مخلقوی باشد و ارتباط داشته باشد و این تشبیه و این تمثیل معنا دار باشد. به عبارت دیگر اگر تمثیلی در روایات و در ادعیه زده میشود که یک طرفش اصلا قابل درک نیست برای ما و اسما با آن چیزی که ما احساس میکنیم یکی است حقیقا در هنگام خواندن آن دعا اشکی هم از طرف نمیآید دیگر، خودمانی عرض کردم؟
من بیانی غیر از این ندارم که برای شما بگویم که ما این را به ادبیات عرفی مطرح میکنیم و بعد رفع شبهه علمی میکنیم. ببینید! من داشتم این را برای شما عرض میکردم که حرف دیگری آمد وحرف قطع شد. آن هم اینکه یکی از دلایلی که این تشبیهات در کتاب خدا و در تعابیر دینی وجود دارد و اهل بیت مخصوصا این طوری صحبت میکردند اقامه حجت خدا است. یعنی بیایند سراغ ابوبکر و عمر و آنها گیر میکردند و نتوانند جوابی بدهند و بگویند «لو لا علی لهلک العمر» و حجت خدا در آنجا اقامه شود. یعنی یکی از جهات این در کتاب خدا و سنت اقامه حجت خدا است و جهت دیگرش هم مراتب معرفت است یعنی لحاظ کردن مراتب معرفت است.
- فرمودید که تعابیری مثل حب و ابتهاج و رضا و سخط و غیره از دو جهت تناقض دارند، یکی به خاطر ورودش به ذات که با صمدانیت تناقض دارد و از جهتی هم با احدی الذات بودن به جهت انقسام آیا یک مورد سومی را هم میشود اضافه کرد که (آن) از جهت قدمت خداوند عزو جل که تغییر و تحولات در خدا پیدا میشود؟
بله میشود با قِدَم، چون لازمه امر قدیم عدم تغییر و عدم سیروت است.
آن عبارت «تشبیه المجرد بالمحسوس» را بنویسید. این یکی از شیوههای ساده کردن امور مشکل برای افراد در مقام تعلیم است. یعنی یکی از رمزهای به کار رفتن این ادبیات شبیه اقامه حجت خدا و جهت دومش هم «تشبیه مجرد بالمحسوس» برای تقلیل سطح بحث و فهماندن مساله به مراتب افهام افراد در جامعه است. چون دین برای کافه ناس آمده است لذا باید به زبانی صحبت کند که برای کافه ناس قابل فهم باشد. لذاست به زبان عرف صحبت میکند.
- تالی فاسد هم دارد خب! مثلا عشق مجاری و حقیقی را بعد وسط هم میکشند یک چیزهای که از عرفان ما همیشه با آن مخالفت میکردیم یک تعابیر این چنینی آن موقع توجیه پیدا میکند، آیا این طور نیست؟
این تشبیهات نباید تشبیه باطل باشد! یعنی اگر ما بعدش آن تعبیر تنزیهی را به کار نبریم بعد مطلب باطل میشود. اگر عرفا بعد از آن تعابیر که شما فرمودید رفع شبه میکردند اعتراض به آنها کمتر وارد بود ولی چون رفع شبهه نکردند به ایشان اعتراض میکنیم.
پانویس
- ↑ شطر: جزء جزء کردن، نصف چیزی، یک قسمت چیز
- ↑ بحارالانوار ۳۶: ۲۸۳ / ۱۰۶
- ↑ بحارالانوار ۳: ۲۲۲ / ۱۲
- ↑ یحوم: میچرخد، بحث میکند
- ↑ بحارالانوار ۳: ۳۰۴ / س ۷ به نقل الکفایة؛ بحارالانوار ۳۶: ۲۸۳ / س ۱۴ به نقل از الکقایة
- ↑ بحارالانوار ۴: ۶۹ / ۱۴ به نقل از توحید: ۱۴۴ / ۹؛ الکافی ۱: ۱۰۸ / ۱
- ↑ الکافی ۱: ۱۱۰ / ۶؛ بحارالانوار ۴: ۶۶ / ۷ به نقل از توحید: ۱۶۹ / ۳ و به نقل از معانی الآخبار: ۲۰ / ۳
- ↑ معانی الآخبار ۵: ۲؛ نورالثقلین ۵: ۷۰۹ / ۶۰؛ بحارالانوار ۳: ۲۰۶ / ۱ به نقل از توحید: ۸۳ / س آخر؛ خصال ۱: ۲
- ↑ التوحید (للصدوق) – ص ۹۰
- ↑ التوحید (للصدوق) – ص ۴۳۴